ابن عساکر نوشته است: برای خرید لباس به بازار رفت و از مغازه ای لباس خواست، صاحب
مغازه حضرت را شناخت و ادب نمود، حضرت او را رها کرد و از مغازه ای دیگر که نوجوانی در
آن بود پیراهنی به سه درهم خرید و روانه شد. وقتی پدر نوجوان متوجه شد به فرزندش اعتراض
نمود که چرا دو درهم نستاندی و به سرعت یک درهم را به مسجد آورد تا به حضرت برگرداند.
حضرت فرمود: "باعنی رضای و اخذ رضاه؛ [85] با رضایت فروخته و من نیز با رضایت
خریده ام." - یک درهم را نگرفت -. و باز هم نقل می کند: جعدة بن هبیره به حضرت امیر گفت: دو
نفر که برای قضاوت نزد تو می آیند، یکی از آنان تو را از جان و مالش بیشتر دوست دارد و آن
دیگری اگر از دستش برآید سرت را خواهد برید و تو علیه دوست خود و به نفع دشمنت حکم
می کنی! حضرت فرمود:
"انّ هذا شییء لو کان لی فعلت و لکن انّما ذا شییء لله؛ [86] اگر دست من بود خواسته تو را عمل
می کردم اما این حکم خداست." عدالت یک حقیقت است نه راه گریزی برای تأمین منافع
شخصی.
آن حضرت نسبت به غیر مسلمانان نیز عدالت را مراعات می نمود. مرحوم طوسی نقل
می کند:
"مرّ شیخ مکفوف کبیر یسأل، فقال امیرالمؤمنین: ما هذا؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین! نصرانی،
فقال امیرالمؤمنین: استعملتموه حتی اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال؛ [87]